سکوت فریاد من است | ||
کاش چشمانت را باز میگذاشتی و میدیدی
انچه را که من میبینم
ای کاش ملتمسانه از پس پلکهای بسته ات نگاهم میکردی و ای کاش میتوانستم چشمهایت باشم
ولی دیریست که تنها یک منظره را نظاره میکنم و توان تکان ندارم
من در تابلوی کوچک تنهایی ات مبحوسم
قادر نیستم نوازشت کنم
تا ارام گیری
پارچه سیاه تابلو ام دیده ام را گرفته است
و من باز هم از همان دریچه نگاهت میکنم و گونه همیشه خیست را میبینم
و باز هم قادر نیستم کاری کنم چه درد است این
تو به انتظار مرگی و من در ارزوی زندگی
تا شاید درمانی باشیم برای درد کهنه مان [ شنبه 89/9/6 ] [ 4:28 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
گوش کن صدای موج و سنگ ارامش محیط را بر هم می زند
تو نمیخواهی سهم ناچیزی از این جنگ را در پس گامهایت داشته باشی
گوش کن چه غریبانه میخواندت و بی کس بودنش را فریاد میزند
من
من حتی نمی خواهم باور کنم که تنهایم
پس چگونه میتوانم این رسوایی را فریاد زنم
پس خوبم
بگو
تو کدامین جمعه می ایی
بگو تا در تبل دنیا بکوبم و پای بر سکوت زمان زنم
ودست بر زنجیرهء فلک زنم تا همه را بیدار کنم از بیداریشان
و غریبانه فریاد زنم که دگر تنها نخواهد ماند
انتظار [ شنبه 89/9/6 ] [ 4:26 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
بر کوچه ی دلتنگیم نشسته ام تا شاید باز بیابمبیابم انچه را که مدتهاست گم کرده امدلتنگمدلتنگه دلتنگیهایمدلتنگه امدنتمیدانم وقتی می ایی که من نیستمکوچه را اهسته گام بر میدارمصدای قلبم مرا باز میداردبه کجا!نمییابی نرومی ایستماشکهایم نوازشم میکنندارام بگیر !او خواهد امددیگر توانی ندارمدلتنگمبریده اممینشینم و برگهای خورد شده زیره پایت را دست میکشمچه سخت شکسته انددرست به اندازه منبه اندازه دلتنگیمحتی امدنت التیام بخشش نیستاز کوچه دلتنگیم میگذرمو در هوای با تو بودن پروا میکنمحال دیگر تنهایمبه میهمانی تنهاییم میرومدیگر نه قلبم و نه اشکم صحبت میکنندعقل حکم فرماستتنهایم [ شنبه 89/9/6 ] [ 9:43 صبح ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |