سکوت فریاد من است | ||
سلام مهربون متنه جالبیه بخون ولی ناتموم مونده سعی میکنم ادامشو بعدا بنویسم (موفق باشی) جوانی چو از دختر ی نسبتا زیبا رو خوشش امد و به غم عشق او گرفتار شده می گوید چه کنم به غم اسیرم
همه اینم همه انم
همه اینم از نگاهش همه انم از فراغش
به خدای کعبه گفتم که اسیر عشقم امروز
دگر از سرا نرانم
که منم گدای دیروز
چو نزد دختر امد و از حال خویش اورا مطلع ساخت جواب اینچنین بشنفت مگر چکرده ام من
که به عشق شدی گرفتار
نکند شکسته ام دل که گناهست بسیار
راز دل با تو بگویم که مبادا دل شود زار
ره عشق و عاشقی را رفته ام هزار بار
ندیده ام جز اشک و اندوه و غم یار
تو نیز بگزر از این همه بسیار
جوان در جواب زیبا لب به شکوه گشوده و می گوید تو چنان سنگ دل هستی که دله عاشقم حرامت
روم به همان سرا که اول نبود این دل به نامت
من از ان لحظه چه دعا ها که نکرده ام برایت
برو زین پس همه نفرین پشت راهت
جوان چو این را ب زیبا گفت شبانه به کوه زد اما دلش حاکی از چیز دگریست که فریادش را اسمان شنید و گریست جان من از این پس برایش
نفسم بسته به جانش
ای خدا بلای او به جانم
جوان تمام شب را این چنین گذراند
گوش کن سنگ صبورم
غم دل بر تو مینویسم
جوان ناگفته دل بر سنگ نوشت
زیبا نیز ان شب چشم بر هم نگذاشت و از ناراحتی جوان دست به دعا گشود من و امشب یک دل خون
از شکستن دل او
منو امشب این توسل
مدد جویی از تو
من امید دارم که توئی تسلی او
پس نگاه کن بر من
به این دلم
دعایم
زیبا تا صبح برای اتش عشق جوان گریست و شبانه به کوه رفت تا از حال او خبر بگیرد اما دریغ از اتشی که جان او را در خود میسوزاند و هر قدم که به جوان نزدیک میشد حرارت اتش را بیشتر از پیش حس میکرد
تا اینکه به جوان رسید و دید...
که خفته است همه عشقش
بر لب سنگی از اتش
در سرش فکر نکوهش
بر زبانش همه گویش [ شنبه 89/9/6 ] [ 4:33 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |