سکوت فریاد من است | ||
کاش چشمانت را باز میگذاشتی و میدیدی
انچه را که من میبینم
ای کاش ملتمسانه از پس پلکهای بسته ات نگاهم میکردی و ای کاش میتوانستم چشمهایت باشم
ولی دیریست که تنها یک منظره را نظاره میکنم و توان تکان ندارم
من در تابلوی کوچک تنهایی ات مبحوسم
قادر نیستم نوازشت کنم
تا ارام گیری
پارچه سیاه تابلو ام دیده ام را گرفته است
و من باز هم از همان دریچه نگاهت میکنم و گونه همیشه خیست را میبینم
و باز هم قادر نیستم کاری کنم چه درد است این
تو به انتظار مرگی و من در ارزوی زندگی
تا شاید درمانی باشیم برای درد کهنه مان [ شنبه 89/9/6 ] [ 4:28 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |