سکوت فریاد من است | ||
ارزو دارم بر دستانی بوسه زنم که حرمتگاه و و عده گاه عشقی پاکی چون تو باشد ارزو دارم بیابم عشق را با تو ارزو دارم خانه ای بسازم عاری از هر گزند ارزود دارم میان من و تو دلیلی نباشد حاکم بر جدایی ارزو دارم روزی مرا بفهمی ارزو دارم رویای زیبای با هم بودن را بیشتر بچشی ارزو دارم شوم عشق بی همتایت ارزو دارم تو نیز همدل باشی ارزو دارم مرا از خود بیش از این نرانی و تمام تو من باشم [ دوشنبه 92/2/2 ] [ 12:15 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
برای او دلم تنگ است که می گوید مرا دلبر برای نازنین که نمی گوید نمی گرید برای حرف بی اتمام او برای راز بی پایان او برای عاشق و شیدا شدن با او برای دلبر و دنیا شدن با او برای ناز و نازک بوسه ی او دلم تنگ است مرا از خویش میراند صدایم را نمی خواند سلامم را شنیده است و دگر تابم نمی ارم برای بودن با او برای لمس رویایش برای تارو پود عشقش برای بال و پر دادن به او من دلم تنگ است
[ دوشنبه 92/2/2 ] [ 12:11 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
حرفهایم را بهانه میکنم بهانه ای برای دلتنگی ام اشک هایم را روانه میکنم در ارزوی دوباره دیدنت ارام ارام جان میسپارم به احترام نبودنت سخت است نفس ، بدون تو [ شنبه 92/1/10 ] [ 11:23 صبح ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
نقشی نمونده تو دلم که باز چشاتو نکشم جایی نمونده تو صدام که واسه تو من نخونم نقشی نموند روی زمین عشقی نموند تو اسمون شعری نبود تو کتابا خوابی نبود تو رویاها جایی نبود تو کهکشون بازم برای تو کمم با همه ی بزرگیام با همه ی کارای سخت بازم برای تو کمم سرزمین چشمای من تا صبح واست هی باریده کجا تو رو پیدا کنم کجا باید صدات کنم
[ پنج شنبه 92/1/8 ] [ 11:14 صبح ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
دگر تاب و توانم نیست دگر همزاد دردم نیست زپا افتاده ام اینجا امانم نیست دلم تنگ است و یاری نیست زسر تا پا همه فریاد خونینم نمیدانم چرا دردم تمامم نیست بیا برگرد و یاری کن مرا در عشق جاری کن زخود بی خود کن انگه که تمام من فقط تو بود چنین بر خود می لرزم چرا دستم نمیگیری منم عاشق جرمم خون بها دارد بگیر جان و نجاتم ده دگر تاب و توانم نیست صدای هق هقم بشنو صدای تلخ جان کندن صدای نازک ان مرغ سرکنده ببین حالا ببین عشقم تماشا کن دگر اسوده میخوابم دگر تاب و توانت نیست میدانم ...
[ چهارشنبه 91/8/24 ] [ 5:16 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
چه می خواهد تمنا که دست از دامانم بر نمیدارد خدایا چه می خواهد دل و دل چه میخواند خدایا عجب ای دل بنال ای دل بسوز ای دل که بر دامان تو امشب فتاده صدایت میکند "تنها " اگر از دل براید چنان مستانه مستانه گوید خدایا منم تنها و بر دل مرحمی نیست بجز لطفت دری دیگر باز نیست بیا از دل گذر کن بیا هر چند کوتاه نظر کن ولی افسوس بر نمی اید صدایش کس نمیخواند فقط اسوده اسوده تمنا شوق دیگر دارد امشب
[ سه شنبه 91/3/9 ] [ 5:54 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
ارتفاعی پست تر از نگاهت نیست دلم میخواهد بنویسم و باز هم از تو بگویم از تو که نبودی و نبودنت همرنگ و بوی تمامیه نوشته های من بود اما اکنون هستی و دیگر رنگ و بویی نمانده هستی و من نمیتوانم بگویم که چه حد تنهایم هستی و دیگر ملالی نیست از دوریه شما چقد دلم تنگ است برای نبودنت برای دلتنگ شدنم برای اشکهایی که ملتمس امدنت بود انگار همین دیروز بود که تو نمیاده بودی و من در سر فکر امدنت را می پروراندم و هر روز صحنه ای از امدنت را تجسم میکردم و حال امدی و هیچ یکی از تصوراتم نبودی و نشد امدی بی انکه من خواسته باشم امدی و در کنارم پهلو گرفتی و ماندی بی انکه من بخواهم بمانی چقد دلتنگم دلتنگ دوباره نوشتنت دلتنگ دوباره خواندنت می رسد روزی مسیحا می شوم در میان سیل مستان مست مستان می شوم ادم و هوا دگر از من نمی یابند اثر در میان جمله مردان مرد مردان می شوم لی لی و مجنون چرا ؟ در میان عاشقان آن در(گوهر) ،پنهان می شوم در سرای لخت لخت دل، نشین من برایت کشتی نوح و سلیمان می شوم
می شوم روزی هم اغوش نسیم ای دریغا فرصتی ،امروز انها می شوم [ چهارشنبه 90/12/17 ] [ 11:56 صبح ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
جوانیم گذشت اکنون پیری بی نام نشانم ،ارزوهای جوانی در سر و غوغای جوانی در دل دارم نمیدانم چه می خواهم بی هدف و وارسته از این و ان روز را شب و شب را روز میکنم بی هیچ عشقی ارزو داشتم شق شوم ارزو داشتم انچه را که دیریست گم کردم و ندانستم که بود و خواند ورفت دیگر کسی مرا در بر نمی گیرد دیگر کسی منتظر قدمهای خسته ام نیست دیگر بویی برایم دلنواز تر از بویش نیست دیگر تنهایم چه کسی سلام مهربانهایم را پاسخ گفت ،نمی دانم برایم قابل فهم نیست احساس سر درگمی عجیبی دارم بیشتر از هر روز جای خالیه دلنوازیهایش را حس میکنم ارزوی من این است که نیابم میخواهم ندانم میخواهم نفهمم میخواهم سرگردان کوچه پس کوچه های حوالی شما باشم دستانم پینه بسته پاهایم توان ایستادن ندارد پشتم خمیده و ارزو دام چشمهایم کم سو شود میخواهم سخت شود انچه که امروز برایم اسان است میخواهم بدانم روزی که داشتمت روزی که دستانم بر فراز، قامتم استوار و بویت را استشمام میکردم به چه اندازه برایم نکو بود و مثل همیشه ندانستم بگذار تا نبینم بگذار تا بشکنم . امروز خانه ای خریدم تنگ تر از خانه ی تو . [ دوشنبه 90/9/21 ] [ 11:46 صبح ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
[ دوشنبه 90/8/23 ] [ 5:11 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
[ یکشنبه 90/8/15 ] [ 4:15 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |