سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوت فریاد من است
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان
پیوندهای روزانه

 دیگر دستی برای نوازش دستان سرد و زخمیم  نخواهد بود

دیگر اغوشی باز نیست برای در برگرفتنم

تو نیز سخت بکوب

جهان را خموش

عشق را گور

پیاله ی آبم را تهی

و مرگ را پیش فراخوان

چقد امروز دلم تنگ است

به وسعت گور عشقم

به سردی چشمهای بسته ات

و با یاد تمام واژهایی که تو را احساس میکردم

در این سرما

سخت پژمردم


[ یکشنبه 90/8/8 ] [ 4:24 عصر ] [ زهره دهقان ] [ نظرات () ]

من شکستم تا تو بیش و من چنان هم کم شوم

من بریدم تا تو  وصل و من خودم کافر شوم

بیش تو کار دل دیوانه را دیوانه کرد

هم سجودت هم نمازت همچو بت ویرانه کرد

در سرای تنگ خانه این دل تنها شکست

ای دریغا دل که بر پایت نشست

صبح دم اشکی فرو ریخت از ماهتاب جانمان

اخر ای وصل و ز من هم دور تر بی خانمان

در سرم  شور تو دارم در دلم ویرانه ها

خوش تر از بویت ندیدم این کجا، افسانه ها

باز هم صبحی دگر امد ببین تنها شدم

با دل و فکر و خیالت تا کجا بر پا شدم

 

 

 


[ پنج شنبه 90/7/21 ] [ 9:38 صبح ] [ زهره دهقان ] [ نظرات () ]

اسمانت چه رنگی است

مدتی است در هوای بی خیالیت به سر میبرم نه بویی استشمام میکنم نه رنگی را میبینم و نه چیزی را حس میکنم

دلتنگی را

غم را

سوز و گداز دل را

همه را از یاد برده ام

چه هوای سنگینی است تحملش به صدباره اسان تر است

گامهایت را اهسته تر بردار بگذار رفتنت را تنها شدنم را و اسمانی که همیشه ابی بود  ببینم

ای کاش ،ای کاشهایم نبودی

به چه حدی تنهام

ارمان من

زندگی

عشق 

و در اخر اسمانم  مرد

بی رنگ ترین اسمان از ان من است دعای هر روزم اسمانی  همیشه ابی برای توست

بگذار تنهاییم را در دوری محال جشن بگیرم تا هیچ چشمی به حسادت ننگرد

ارزو خواهم کرد از یاد برده باشی

همه ی انچه که دل روزی صاحب ان بود

 


[ سه شنبه 90/6/22 ] [ 9:34 صبح ] [ زهره دهقان ] [ نظرات () ]

ای دونه دونه دونه یه یار بی نشونه

غم به دلم نشسته دیگه نگیر بهونه

عجب عجب خیالی چه دنیای تو خالی


[ سه شنبه 90/6/22 ] [ 9:13 صبح ] [ زهره دهقان ] [ نظرات () ]

سکوتی اینچنین شاید غمم را سرنگون سازد

عجب حالی خوشی،شاید که با غم دست و پا می زد

فلک بشنوصدای هق هق دل را

که در نیمه شب، باز هم در کوی تو را می زد

ره می خانه می جویم ز احوال دل غافل

کجا آخر شود روزی تو را با جرعه ای تا زد

میان قطره اشکم نهان است چشم معشوقم

کجا یابم دو چشمانت که عشقم را چنین پس زد

حریم خانه ام اتش گرفته از نبودت نازین برگرد

دلم ،کاشانه ام این تک اتاق تنگ می سوزد

سکوتم را کنون فریاد زن که دیگر بر نخواهی گشت

که تا عمر دارد این دل باید از ناله بسوزد


[ چهارشنبه 90/6/16 ] [ 6:5 عصر ] [ زهره دهقان ] [ نظرات () ]

عشق چنین اغاز شد

کیسا ،زیبای همیشه گریزان مدتی است خم چشمانت اسیرمان نموده گر توان خواندن داری بخوان و الی گوش بسپار به اهنگ خواندنت -اگر تمامی دنیا را بخواهی از انت میکنم اگر جانم را بخواهی به نامت میکنم گر ملک و تخت و شاهیم را بخواهی دریغ نمیکنم تنها به شرط اینکه به دیدنم ایی و از حالت خبرم سازی یا نام و نشانی از خودت برایم بیاوری

(این بود نامه ی جار زن )

برادر جان بس است اخر به چه قیمت -میسوزم در تب نگاهت که چنین بی پروا این سو و ان سو در پی خوابی هستی که تمام شد بر خیز دیگر توان این را ندارم که اینگونه ببینمت

- ای سل، شیرین تر از جانم تو چه میدانی حال پریشان مرا  و الی نمیسوختی و چون من ارام میگرفتی

کوروش برادرم امروز مریوان به قصد وصلت امده مگر قرارمان این نبود یا مرا از خود جدا نکن یا اگر جدا میکنی این حال و روز را نمیخواهم در تو ببینم

- مریوان برای وصلتت چه نیک ساعتی امده ،ارامم ای سل به او بگو کوروش تا ساعتی دگر به مهمانی شما خواهد امد

 

درود بر پادشاه بزرگ کوروش

-درود بر تو مریوان خوشحالم که با امدنت لبخند به روی ای سل باز کردی گویا به قصد وصلت امدی

اری اگر اجازه دهید

-شنیده ام در قبال وصلت طالب شهر تیسار هستی

جسارت است اما با خود گفتم مرز حکومتم به تیسار نزدیک است و تیسار هم یکی از مزهای پادشاهی شماست خود نیز میدانید تیسار از شرایط خوب دفاعی بر خوردار نیست و اگر دشمنی به قصد تیسار وارد حکومت شما شود به اسانی می تواند سلطه یابد ،خواست من تنها به خاطر حکومت تیسار نبود بلکه به خاطر رسیدگی به امور دفاعی این سرزمین بود بازهم امر امر شماست

-جسور و زیرکی مریوان،خیر خواهیت کمی انسان را به فکر فرو میبرد تیسار برای من حکومت بزرگی نیست اما برای تو میتواند شروع بزرگی شود مبارکت باشد ،اما ای سل ازدواج با خواهرم به میل و خواست خودش است

من هیچ تصمیمی نمیگیرم فقط به وقت نیاز جانسوزش خواهم بود نمیخواهم اجباری در کار باشد ای سل نظرت را بگو

خواست خواست شماست بردار من چیزی برای گفتن ندارم

-مریوان،خواهرم  امانت در دستانت اگر روزی به هر دلیلی ازرده خاطر شود نه تیسار و نه حتی حکومتت قیطریه را هرگر نمیبینی -شیرینی حکومت و وصلتت نوش جانت برای جشن اماده شو

به روی چشم

 

بخند برادر دلتنگی امانم را بریده چشمانت را که نگاه میکنم از یاد میبرم که نو عروسم برای رفتن خیلی زود است با این حال و روزت بگذار کمی کنارت باشم

-شیرین تر از جانم اسوده باش وقت ان است که بروی خیالم سخت پریشان توست از ارنوش خواستم که تمام مدت با تو باشد و از حال و روزت مرا بی خبر نگذارد اگر صحبتی یا احتیاجی به من داشتی کافیست به او بگویی نگران من هم نباش من سرگرم پادشاهیم هستم و عشق کیسا

عشق کیساست که مرا نگران کرده

 

 

فریاد تمامی قصر را پر میکند

- سلارز ،سلارز ،سلارز جانم اتش گرفته

امر قربان

- سلارز تو که همبازی کودکیم بودی تو که همپای رزمهایم بودی تو چرا اتشم را خاموش نمیکنی ،میبینی که شیدای چشمان هستم که خواب بود و رفت تو چرا ارامم نمیکنی

جانم فدای شما اما به کلی شما فراموش کرده اید که مرزها و و حومت و مردم پادشاه میخواهند نه مجنون کمی به خود باز ا و چشم باز کن ببین اطرافت را چه گرفته ببین در حکومتت چه اتفاقهایی صورت میگیرد انگاه خواب و خیال هم فراموش میشود .

- نمیتوانم

اگر بگویم ارنوش به دیدنت امده چه می گویی

- ارنوش ،کجاست چه می خواهد چه می گوید خواهرم هم با اوست

نه اما خبری از او دارد

چه خبر او را اینجا بیاور

نمی توانم

-چرا مگر چه شده کجاست خودم میروم

کوروش خبری که دارد برای حال و روز شما خوب نیست اگر زودتر از این از خواب عشقی که برای خود ساخته بودید بیدار میشدید خواهرتان

خواهرم چه سلارز اتشم نزن و خود اتش گرفته ام بگو جانم به لب امد

اجازه دهید ارنوش را نزدتان بیاورم

 

-ای سل به خدای اسمانها و زمین دلم برایت سخت گرفته اگر مریوان ازرده ات سازد همان خواهم کرد که بار اول گفتم اما اگر ...

- رنوش یار همیشگی خواهرم از جان من چه خبر اورد ه ای

کیسا بر بستر است و از من خواست تنها به شما بگویم به نزدش بروید همین

-چرا در بستر چرا فقط همین چه شده

مرا معذور نمایید فقط به دیدنش بروید

-سلارز تمامی مقدمات را اماده ساز به تیسار می رویم

 

 

 

 

 

 


[ چهارشنبه 90/6/16 ] [ 10:55 صبح ] [ زهره دهقان ] [ نظرات () ]

 

گلویم در حسرت اب

و اب هم کرده فراموشم

چنین میسوزد از جانم نوای سخت جانکندن

 نمیدانم چرا مرگ هم با من نمیسازد

دمی بر بسترم بنشین

مدامست ارزو

نمیدانم چرا ارزو هم با من نمی خواند

خیالم تنگی دل بود که از یادت چنین رفتم

نمیدانم چرا این دل نمی فهمد

ز پا افتاده ام دیگر

تمنا میکند دستم

نمیدانم چرا دستم نمیگیرد

برایش اشک شد باران

 ولیکن او دعایش شد

بیا باران ،ببار باران

نمیدانم چرا باران نمیمیرد

 


[ سه شنبه 90/6/15 ] [ 5:11 عصر ] [ زهره دهقان ] [ نظرات () ]

وقت رفتنت نبودم اسمونم ابری بوده

انگاری خیلی گلایه واسه گفتن جا نبوده

دلم از دلای سنگی بدجوری گرفته حاله

اشک هم اندازه نداره وقت باریدن میباله

ترسم از این یه روزی گم بشم پیشت نباشم

راهی بیابونا شم از تو هم خیلی جدا شم

یادته با اشک چشمم شستم سنگ مزارت

اشکم از اینه میباره واسه دیدن دوبارت

لابلای بوته خارها افتادم از بس که سردم

نمیدونم شاید خدا چاره کرده دردم

شایدم میخواد بمیرم دیگه بهونتو نگیرم

شایدم خسته شده بس دنباله یه راهه چارم

 


[ دوشنبه 90/6/14 ] [ 6:49 عصر ] [ زهره دهقان ] [ نظرات () ]

وجودم باز لرزان است  وعشقی اینچنین دارم

تنم خسته و مژگانم به هم بسته

وجودت را نیازی اتشین دارم

که عشقت بر دلم سوخته

بیا کار دلم وا کن بیا عشقم تماشا کن

هزار بار گویمت باز آ،تو امروز و فردا کن

ز حال من نمیدانی ز احوالم چه می جویی

بیا بگذر ز بخت من ز احوالش چه می خواهی

بیادت بوده ام عمری ،دگر تنهای تنهایم

رهایت، این محال است هرگز

کنون تنها صدایت میکنم همدم


[ شنبه 90/6/5 ] [ 10:53 صبح ] [ زهره دهقان ] [ نظرات () ]

گسسته ترین ریسمان زندگیم را به سوی تو می اندازم که همیشه نجاتم بودی

ترسم از سنگینی توشه ام بود و ریسمان همیشه سستم

اما دریغ از اینکه بالهایم بودی و مرا نیازی به ریسمان نیست

 هر چند توشه ای به سنگینی گناه به دوش کشم 

و همیشه دو بال رحمان و رحیمت نجاتم میداد

 


[ شنبه 90/5/22 ] [ 12:26 عصر ] [ زهره دهقان ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

سلام مهربون قبل از هر حرفی باید بگم خیلی خوشحال میشم از اینکه به وبلاگ من سر میزنید و منو از پیغامای قشنگتون شاد میکنید و نظر میدید-نوشته ها و شعرهای وبلاگ دست نوشته های خودم هستن امیدوارم که مورد پسنده شما باشه
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 103911