سکوت فریاد من است | ||
صدای ریزش باران
صدای باد می اید معمایی درون فال می اید و من حس عجیبی دارم این لحظه تمام من را قسمتی در هم فرو ریخته نمیدانم چرا ماه نمیخندد چرا پروانه گرد گل نمیچرخد و من حالم چنین بی رنگ بی رنگ است صدای زندگانی هم نمی اید و من ماندم در این برزخ ... معمای غزل خافظ کنون پیدای پیدا شد بماند، ارزو قسمت ما شد [ سه شنبه 90/3/3 ] [ 7:7 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
دل ز شب میپرسد ز چه رو تنهایی؟ برق چشمان غزل خوان توام پاسخ گفت : تو ز چه بیداری؟ اسمان هم خفته ! تو چرا بیتابی؟ پاسخم بود سوال! به دلم خندیدم زیر لب گفتم : این شب به چه دردی تنهاست که تحمل هم نیست ناگهان شب ز سکوتم لرزید دل شب اهی کرد لرزه انداخت تنم پاسخ دل را گفت پس از ان شب خبری از او نیامد و ندیدم هرگز هیچی ماهی ازفراق او بخواند
[ سه شنبه 90/2/20 ] [ 10:53 صبح ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
از وقتی رفتی اسمون خونمون ماه نداره شباخیلی تاریکه،مهتاب وستاره نداره خبر داری که دل من ابری شده هی میباره واسه دیدن چشمای تو هیچ کجا تاب نداره بی وفانبودی که،ببین داره اشکات میباره اون کیه خودت بگواین وسط مدام کم میاره کیه شبا دلواپسه دعاش اینه غم نگیره شبایی که ناراحتی تا صبح واسه تومیمیره راستشو بگو کسی مثل من تورو دوست داره وقتی گریت میگیره سرتو روشونش میزاره تا صبح لالایی میخونه مباداخوابت نگیره مبادا تنهایی بیاد سراغ مارو بگیره دیگه اخرش رسید نگی هی بهونه میگیره راستی بغض تو گلوم روزی صدهزار بار میمیره میدونی نا مهربون بعد تو کی اروم نداره خوب من اشاره کن بزار شبا اشکام بباره
[ دوشنبه 90/2/19 ] [ 6:39 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
گریه رو بس کن آسمون خسته است اونم به رواشک چشماشو بسته است هوای این روزام برفی و سرده چیزی نمیخوام شاید زمین مرده دل، ببین چشماش از گریه لبریزه نمیخواد بری،اشکاشو میریزه انگار حجم دل هموزن باروته وقتی نیستی دل آتیشه آتیشه سهم من همین روزای دلتنگی نگفتی دلم، واسه کی میمیری یادم نبود گفتی من آواره ام من از روزای خوبت خبر دارم ارزوم اینه روزی تو عاشق شی از حال و روزت خیلی غافل شی بعدش بگیره توفان تنهایی چیزی از اون دلت نمونه باقی دل بخند حرفاتو کوتاه کن غم نشین تو دلم جایی پیدا کن یاده دلت باشه ، گاهی میخندم وقتی که من اینجا خیلی دلتنگم آسمون ،مثل من کم کم ارومه سهمش از ابر،قطره قطره بارونه
[ دوشنبه 90/2/19 ] [ 9:6 صبح ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
هنوزم عاشقونه یاده توام هر جا که هستم رو به رو ترانه هام پای دلم تنها نشستم خط به خط یادت نکردم یاده اون چشات نیوفتم تو که حرف به حرف صدامی من چرا از تو نگفتم
[ یکشنبه 90/2/18 ] [ 12:42 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
میدانم بارها منتظره حضوری بوده ای تا امدنت را فریاد کند اما افسوس هیچکس نبود تا به اهستگی اشکهایت رابر شانهایش پنهان کنی چه بی رحم روزی است که تو به خاطر قطره ی اشکی که برگونه ی عزیزی است بغضت را پشت خنده ای کودکانه پنهان کنی و اهسته بگویی شادباش من نیز شادم تنهاییم را نظاره نکن شاید تاب ان را نداشته باشی لغزشی زیر پایم احساس کردم انگاه که به اجبار گفتم اری تمامی من به یکباره فرو ریخت دگر اینه هم توان گنجاندن مرا در خود نداشت برای بار اخر می نشینم و شکسته های دلم را از زیر پاهایت جمع میکنم و کوله باری میبندم به وسعت قلب همیشه تنگم و ارام ارام همه را فراموش میکنم فراموش میکنم که دلدار همیشگی اشکهایت من بودم و دلیل همیشگی بغضهایم تو تو را در یک خط جا میدهم تو تبلور دوباره غم به شکل زیبایی هستی امدنت مبارک
[ پنج شنبه 90/2/15 ] [ 5:53 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
سلام مهربون این شعرم رو قبلا نوشتم ولی الان به کمک اقای غلامی تصحیحش کردم امیدوارم قلمم ناامیدشون نکرده باشه .البته ناگفته نمونه ایشون حکم استادی به گردنه بنده دارن ولی از گفتن "استاد" معذورمون فرمودن .با تشکر از محبتای بی دریغشون .
ای نوا تا زنده ام با من بمان همنوا با دردهای من بخوان اشک من صبری بکن با من بساز من غریبم این چنین بر من نتاز شب مدارا کن مرا، اشک بختم است اسمان کم ناله کن دل ماتم است در فراغش اب گشتن ممکن است در سکوتی گریه کردن ممکن است ای دریغا مرحمی بودی مرا اشک من همبستری بودی مرا بعد تو رفتن مرا پایی نبود رفتن و گفتن ز عشق کاری نبود عاشقم، دیوانه خواندن آه نیست در دلم اتش نشاندن ،راه نیست بی وفا،غمها رساندن کار نیست اشک و آهم را ببین انکار نیست بین غمت اخر چه حالی کرد مرا غم که نه ،عشق بینوای کرد مرا
[ یکشنبه 90/2/11 ] [ 11:23 صبح ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
سجاده ی من ، قبله ام عوض شده چرخشی کن به سمت عشق محتاج هوشیاریم مبادا گمراهم کنی [ شنبه 90/2/10 ] [ 9:41 صبح ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
دگر صدای عشق هم به گوش کس نمیرسد بر این دل شکسته ام کسی گذر نمی کند در این خفای خفته ام کسی سرک نمی کشد گلایه دارم از خودم چرا به عشق نمیرسد ثانیه ها ترا نه ها از همه جا خبر کند باز به گوشت نرسید که عاشقت خطر کند مرا ببین که خسته ام بریده ام کمی بخند بخند مرا ز خود ببر که ماندم به سر رسید ز عشق تو چه ناله ها چه بی عدالتی ها به حد رسید بغضه همین غزل گریست اشک هم خبر نکرد به جان رسیده این غزل کمی نگاه را ببند که شرم دارد این حقیر ببخش اگر جفا بود دلم ز دسته غم گریست برای قافیه بخند چه زود بر دلم زدی او که شکایتی نکرد برو ز دل بریدمت که دل به غیر تو نخواند جواب اشنا کجا که گفت برو دگر نماند هر که در این محفل نور به حد عاشقی رسید بر عاشقش مبارک است جز او کسی خدا نشد غزل به اخرش رسید کسی نگفت چه ها کشید حضوره خسته ام را دوباره اشنا ندید چه زخم کهنه ای ببین درد هم رها نکرد
[ چهارشنبه 90/2/7 ] [ 5:59 عصر ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
سلام مهربون این شعرم تقریبا شبیه به یکی از شعرای دیگمه که شاید قبلا خونده باشی. تو که امروز نگاهت ز سر حده نگاهم گذری کرد ز چه رو میگذری بر سر راهم تو که عشقم به تمنای دلی سخت شکستی حال بر سر بالین من ایی که شکستی تو که بر جام وجودم پیک عریانه ببستی نوش جانت برو که ننگ بر این خانه تو بستی همه عشقم همه در دم همه خانه و کاشانه من تو گذشتی ز من و عشق دگر هم تو زدی سنگ بر این ماه در آن شب که نبود فال تو آن عشق دگر هم تو نبودی دل من سوخت به راهت همه شب تا به سحر مرد به نامت ز چه رو بر دل من تاب نکردی به دل و دیده من دل خود آب نکردی حال بگذر ز من و اشک دو چشمم برو بگذار سر بر بالین دگر هم چه خیالی که دله تو تنگ شده بود برایم دل تو بسته به جان دگری وای به حالم وای بر این منو عمرم وای بر مونس عشقم بگذار که بگریم همه عمرم که گذشت از من و از قطره ی اشکم تو گذر کردی ز شب هم ز منو عشق دگر هم ای کاش میفهمیدی آنچه را که مدتی است قلبم بر قلم فرمان می دهد اما فسوس تو نیستی تا بفهمی چه دردی در وجودم رخنه دوانده و هر روز بیش تر از پیش ریشه می دواند ای کاش ای کاشهایم تنها واژهای بو برای زیبایی لحظاتت که به هم می آمیخت و زلال چشمانت می شد . [ یکشنبه 90/2/4 ] [ 10:56 صبح ] [ زهره دهقان ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |